برای دیدن کرامت شهدا فقط کافی است کمی دل بدهیم و غبارها را کنار بزنیم. مطلب
زیر روایت مادری است که با تدفین شهدای گمنام در تیرماه 1386 در همسایگیاش
مخالفت میکرد اما کرامت شهید گمنام شامل حالش شد.
من یکی از کسانی بودم که مخالف آوردن شهدای گمنام به این نقطه از شهرک واوان
در
اسلامشهر بودم و اعتقاد داشتم با آمدن این شهدا به نزدیکی منزل ما، اینجا قبرستان
میشود و قیمت خانهها پایین میآید؛ در همان ایام پسر 12 ساله من مبتلا به بیماری
شدید پا درد بود، به نحوی که قادر به راه رفتن نبود و این موضوع فشار روانی زیادی بر
من وارد میآورد.
من حتی پس از دفن شهدا هم ناراحت بودم که چرا این اتفاق افتاده است، تا
اینکه یک
شب در عالم خواب، شخصی را دیدم که به من گفت: من یکی از این 5 شهید هستم،
اگر چه شما نمیخواستی ما همسایه شما شویم، اما حالا که همسایه شما شدیم،
حق همسایگی را به جا میآوریم، برای شفای پسرت، رو به قبله بایست و سه مرتبه
بگو الحمدالله.
من در حالی که به شدت گریه میکردم از خواب پریدم و کاری را که شهید گفته
بود،
انجام دادم و خدای متعال پسرم را به واسطه شفاعت این شهید گمنام، شفا داد و مرا تا
ابد شرمنده شهدای گمنام کرد.
![شهید گمنام](http:///imgs/2014-05/10414465583345895618.jpg)